مروري برواژه تاريخ
رستاخيز رستاخيز

پيوست به هفته پيشين

 

جنگ هاي افغان و انگلیس

در سال ۱۲۵۴ هجری قمری (۱۸۳۸ میلادی) جنگ بین افغانستان و انگلیس در بخش جنوبی دره ای هلمند روی داد. دوست محمدخان که در کابل خود را در چنبر توطئه ها و دسایس گرفتار دید، ناگزیر به تبعید در هند تن در داد. نیروهای انگلیسی در کابل مستقر شدند و شاه شجاع نیز بر حکومت کابل دست یافت، هم شاه شجاع و هم انگلیسها درنیافته بودند که مردم او را نه به عنوان شاه بلکه حتی به عنوان رئیس یک قبیله هم نمی پذیرند. نیروهای انگلیسی از شاه شجاع حمایت کردند و بزودی خود را در حلقه ای محاصره ای افغانهای وطن‌پرست یافتند، جنگجویان افغان از هرسو بر انگلیسها حمله نمودند، و محاصره را روز تا روز تنگتر ساختند. در ژانویه ۱۲۵۷ هجری قمری (۱۸۵۷ میلادی) انگلیس‌ها اعلان نمودند که حاضر اند کابل را تخلیه کنند. رهبران کابل (طرفدار انگلیس) اعلان نمودند که آنها بدون آسیب خود را به هند خواهند رساند، واین تضمین رهبران کابل خشم افغانها را بیشتر برانگیخت، زیرا که آنها این رهبران را به رسمیت نمی شناختند. ستون نیروهای انگلیسی مرکب از ۴٬۵۰۰ مرد جنگی، عده ای زن و کودک ، ۱۲٬۵۰۰ خدمه و سایر همراهان لشکر در میان برف سنگین و سرمای شدید زمستان، کابل را ترک کردند، اما ناگهان مورد هجوم قبایل خشمگین کوه نشین قرار گرفتند. حمله کننده گان کسانی بودند که برای بدست آوردن غنیمت بر ایشان حمله نموده تمام عفت و احساس بشردوستی را زیر پا گذاشته همه را قتل عام نمودند. در فاصله ای کمتر از یک سال بعد گروهی از نیروهای انگلیسی برای گرفتن انتقام رهسپار افغانستان شدند. اینان قلعه و بازار بزرگ شهر را به آتش کشیدند، و هرگونه مخالفت را سرکوب نمودند. تلشهای مذبوحانه انگلیس برای ایجاد یک حکومت تحت الحمایه در کابل علی رغم هزینه ای بسیار سنگین مالی و انسانی، تقریبا هیچ ثمری نداشت جز دشمنی و عداوت پایه دار افغانها با ایشان. شاه شجاع که مورد حمایت انگلیس بود در این گیرو دارها کشته شد. دوست محمدخان امیر تبعیدی از هند به افغانستان باز گشت و مورد استقبال مردم قرار گرفت. دوست محمد پیش از فرا رسیدن مرگش به سال ۱۲۷۹ هجری قمری (۱۸۶۳ میلادی) توانست افغانستان را تقریبا در همان محدوده‌ای که امروز است، متحد و یکپارچه سازد. پس از مرگ دوست محمدخان باز پسرانش مانند پسران تیمورشاه بخاطر بدست آوردن تخت و تاج به جان هم افتادند، سرانجام شیرعلیخان در ۱۲۸۵ هجری قمری (۱۸۶۷ میلادی) به حکومت رسید. در سالهای حکومت داری شیرعلیخان لندن و سن پترزبورگ در مذاکره ای به این فیصله رسیدند که روسیه مرزهای شمالی افغانستان را که کمابیش با رود جیحون منطبق است ، به رسمیت بشناسد، و این منطقع باید خارح از نفوذ روسیه بماند. با همه ای این احوال ، مشکلات و مسائلی که در سال ۱۲۹۴ هجری قمری (۱۸۷۷ میلادی) بین انگلیس و روسیه پیش آمد، نتایج آن برای شیرعلیخان در نهایت گران تمام شد. روسها در مرزهای شمالی افغانستان لشکر آراستند و در سال ۱۲۹۵هجری قمری (۱۸۷۸ میلادی) یک هیأت دیپلوماتیک به نزد امیر شیرعلی اعزام کردند. انگلیس هم برا ی اینکه از معرکه عقب نماند متقابلا یک هیات سیاسی را بطرف کابل گسیل داشتند ، اما نگهبانان مرزی افغانستان هیأت انگلیسی را در تنگه خیبر متوقف ساخت. انگلیسها که از این رفتار حکومت کابل به خشم آمده بودند، اعلام کردند که حکومت افغانستان باید از این عمل خود عذرخواهی کند و به هیأت انگلیس اجازه بدهند که وارد کابل شود. توضیحات امیر شیرعلیخان نیز انگلیس را قانع نکرد، لذا دومین جنگ انگلیس و افغان درگرفت.

وقتی انگلیسها از طرف جنوب، افغانستان را اشغال کردند، امیرشیرعلیخان از روسها استمداد کرد، ولی پاسخی نیافت و ناگزیر اداره امور را به فرزندش یعقوب خان سپرد و خود به امید جلب کمک رهسپار شمال گشت، روسها تنها کمکی که به وی کردند این بود که توصیه نمودند به پایختش برگردد و با انگیس‌ها از در صلح درآید. امیر شیرعلی نا امید، افسرده و در هم شکسته در مزارشریف چشم از جهان فروبست. انگلیس‌ها اینبار نیز با رهبرانی پیمان بستند که افغان‌ها ایشان را بحیث رهبر نمی‌شناختند. اگرچه یعقوبخان فرزند شیرعلیخان بود و از طرف وی اداره ای امور را در شهر کابل در دست داشت، ولی او نیز رهبری نبود که مورد قبول سران قبایل باشد. وی به همه‌ی خواستهای انگلیس که مهمترین آنها عبارت بود از این‌که افغانستان باید روابط خود را با سایر کشورهای خارجی با مشورت انگلیس تنظیم کند، گردن نهاد. نمایندگانی راکه انگلیس بنابر مفاد همین معاهده صلح (معاهده صلح گندمک)، در سال ۱۲۹۶ هجری قمری (۱۸۷۹ میلادی) به کابل اعزام نموده بود، چند هفته بعد به دست افغان‌هایی‌که مخالف این معاهده بودند، به قتل رسیدند. از این رو سه لشکر تازه نفس انگلیسی که هنوز آسیبی ندیده بودند وارد صحنه شده، کابل و قندهار را اشغال کردند. یعقوب خان بعد از مدت کوتاهی به هند تبعید شد.انگلیس‌ها پی بردند که اشغال افغانستان کار چندان مشکلی نیست ولی نگهداری آن خیلی مشکل است، بنابر این به فکر آن افتادند تا در میان قبایل کسی را بیابند که هم مورد قبول مردم باشد و هم نزد انگلیس‌ها مقبولیت داشته باشد، این آخرین امید انگلیس در وجود عبدالرحمان خان پسر عمو( کاکا)ی امیر تبعید شده و نوه ای دوست محمدخان تحقق یافت. انگلیس‌ها از موفقیت نه چندان بزرگ خویش در جنگ دوم چشم پوشیده، از افغانستان خارج شدند، عبدالرحمان که مردم ترکستان افغان را به دور خود جمع کرده بود، در قبال گرفتن شناسایی از طرف انگلیس‌ها تنظیم روابط خارجی خویش را به ایشان واگذاشت. در خلال حکومت او روسها و انگلیسها به توافقی قطعی در مورد مرزهای طولانی افغانستان با روسیه، از مرزهای ایران تا پامیر، دست یافتند. مرزهای جنوب غربی انگلیس نیز بر اساس خط مشهور دیورند (Durand Line) تعیین گشت، انگلیسها عبدالرحمان را مجبور ساختند تا معاهده ننگین دیورند را امضا کند که در اثر آن نیمی از سرزمین پشتونها به قوای بریتانیا تعلق گرفت. سیاست شوم و استعماری آن زمان انگلیس باعث گشت که از آن زمان تا کنون افغانستان و پاکستان موفق نشده اند تا مسئله مرزی خویش را حل نمایند، از آن زمان تا کنون پیوسته یک سلسله کشاکش‌های مرزی، برخوردهای نظامی و تحریکات متقابل در سراسر این مرزها را به دنبال داشته است. امیر عبدالرحمان را در تاریخ بنام یک امیر آهنین یاد کرده اند، چرا که او توانست قبایل متمرد و نافرمان غلزایی و هزاره را تحت فرمان درآورد و یک‌پارچگی افغانستان را تامین و تضمین کند. اگرچه در این مدت سایه و سنگینی اقتدار وی در همه‌ی گوشه و کنار این سرزمین احساس میشد، اما ادغام مردمی نافرمان و قبایلی یاغی در یکدیگر و درآوردن آنان بصورت ملتی یکپارچه و متحد، جز از این طریق ممکن نمی‌بود.

جنگ اول جهانی

امیرعبدالرحمان خان به‌سال ۱۳۱۹ هجری قمری (۱۹۰۱ میلادی) چشم از جهان پوشید، حبیب الله خان پسر بزرگش بر طبق وصیت پدر برجای وی نشست. حبیب الله خان سیاست انزواگرایی پدر را دنبال کرد، وی همواره با هرگونه تلاش قدرتهای خارجی برای کسب امتیازاتی در افغانستان مخالف بود. حبیب الله خان طب غربی را در کشور رایج ساخت و خرید و فروش برده را نیز لغو نمود، و یک باب مدرسه ای عالی را بنابر الگوهای غربی بنام حبیبیه تأسیس نمود.در صحنه ای بین المللی، روسیه و انگلیس طی قرارداد ۱۳۲۵هجری قمری (۱۹۰۷ میلادی) سن پترزبورگ خود یکبار دیگر بر موافقتشان با اینکه افغانستان همچنان بایستی به مثابه ای سپری در میانه ای این دو قدرت باقی بماند، تاکید کردند. در فاصله کمی بعد از انعقاد این قرارداد جنگ جهانی اول شعله ور شد. افغانستان از هردو سو بشدت تحت فشار قرار گرفت. آلمانها در پی آن بودند که حمایت و یاری افغانستان را نسبت به خودشان در مقابل انگلیس‌ها جلب کنند، سلطان حمید عثمانی ( که خود را خلیفه مسلمین میخواند ) علیه کفار و مشرکان حکم جهاد داده بود، و آشوب طلبان هندی می‌کوشیدند هر طور شده پای افغانستان را به جنگ بکشند. علی رغم همه اینها امیرحبیب الله کاملا به قول و قراری که برای حفظ بیطرفی با انگلیس گذاشته بود وفا کرد، و با این کار با مخالفتهای شدیدی در بین مردم خود مواجه شد. وی در مقابل حفظ بی طرفی افغانستان تقاضا کرده بود که با پایان گرفتن جنگ به این کشور استقلال کامل داده شود. اما پیش از انکه با هر نوع مخالفت صریحی از انگلیس برای تضمین این خواسته بگیرد، در سال ۱۲۹۸ ه.ش (۱۹۱۹ میلادی) به شکل مرموزی به قتل رسید.

جنگ استقلال وحوادث بعد ازان

پس از مرگ امیرحبیب الله خان پسر سومش، امان الله خان، تخت و تاج پدر را تصاحب کرد. و به عنوان شاه افغانستان پذیرفته شد. در این روزها احساسات ضد انگلیسی در بین مردم به اوج شدت خویش رسیده بود، زیرا عموما معتقد بودند که انگلیس می‌بایست در قبال بیطرفی افغانستان در جنگ اول جهانی، استقلال کامل این کشور را بدان باز می‌گرداند. شاه کمان‌الله از احساسات ضد انگلیسی مردم استفاده نموده، در سال ۱۲۹۸ ه.ش (۱۹۱۹ میلادی) سومین جنگ علیه انگلیس را آغاز کرد. سفربری نیروهای این کشور به طرف هند آغاز شد، نیروهای هوایی انگلیس برای مدت ده روز پشت هم شهر جلال آباد و نواحی خیبر را بمباران کردند، بعد از ده روز جنگ افغانستان تقاضای آتش بس و پیشنهاد صلح نمود. انگیلسها هم که از جنگ اول جهانی خسته و فرسوده شده بودند، با اندکی تعلل این تقاضا را پذیرفتند. از سوی دیگر انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ در روسیه نیز تاثیرات خود را داشت، و دیگر برای انگلیس تهدیدی محسوب نمی‌شد، سیاست بلشویکها عدم مداخله در امور دیگران بود. افغانستان در نخستین روزهای جنگ سوم افغان و انگلیس اعلان استقلال نمود. انگلیس به سال ۱۳۰۰ ه.ش (۱۹۲۱ میلادی) طی قراردادی در راولپندی استقلال افغانستان را به رسمیت شناخت . شاه امان الله سیاست گوشه گیرانه پدر بزرگ و پدرش را کنار گذاشته دست به یک سلسله اصلاحات اساسی زد. این اصلاحات شاه مورد قبول قشر مذهبی واقع نشد، ملاها و روحانیون محافظه کار دست به تحریکات علیه شاه اصلاح طلب زدند. در سال ۱۳۰۷ ه.ش (۱۹۲۷ میلادی). امان الله خان نخستین رهبر افغان بود که عنوان خود را از امیر به شاه تغییر داد، و همراه با همسرش ملکه ثریا از اروپا، ترکیه ، مصر و ایران دیدن کرد. وی که از دیدن تحولات در جهان و به ویژه کشورهای مسلمان همسایه ( ایران و ترکیه ) شگفت زده شده بود، دست به اقدامان و اصلاحات وسیع زد. کشف حجاب زنان و رایج ساختن لباسهای اروپایی در دفاتر و ادارات دولتی از نحستین اقدامات شاه جوان افغان بودند که با مخالفت رهبران مذهبی و ملاها روبرو گشت، شخصی به نام ملای لنگ در مناطق جنوبی افغانستان دست به تحریکات علنی علیه امان الله خان زده و علیه وی فتوای جهاد داد.از سوی دیگر نادرخان و برادران نیز دست به‌کار شده توطئه و دسیسه‌سازی علیه امان‌الله خان را آغاز نمودند. در این روزها یکبار دیگر کشور دست‌خوش آشوبها و توطئه ها و دسایس گشت، این آشوبها بار دیگر استقلال افغانستان را تهدید می‌نمودند. درین میان جوانی بنام حبیب الله کلکانی با تنی چند از یاران وفادار و جانباز خود از شمالی به سوی کابل به قصد تصرف تخت و تاج براه افتاد. شاه امان الله جنگ را لازم ندانسته تخت و تاج را رها کرده به هند رفت و بقیه سی سال عمر خود را در اروپا گذراند. محمد نادرخان در زمرة محافظان امیر حبیب الله خان خدمت میکرد، و دست آخر به فرماندهی کل ارتش وی منصوب گشت. بعد ازآنکه حبیب الله خان به قتل رسید، خیانتهای محمدنادرخان نیز برملا گشتند، پادشاه جوان افغان امان الله خان او را از فرماندهی کل قوا معزول نمود. نادرخان به بهانه ای علاج بیماری عازم اروپا گردید و در آنجا در تبانی با انگلیس دست به دسیسه چینی علیه دولت تازه بنیاد شاه امان الله زد ، از جمله شاه را متهم به کفر نمود و عکسهای جهلی بی حجاب را از خانم شاه (ملکه ثریا) تهیه کرده در بین قبایل توزیع نمود همچنان عکس جهلی دیگری را تهیه کردند که گویا شاه در اروپا دست پاپ اعظم را بوسیده است، این همه دسایس محمد نادرخان و برادران باعث شدند تا روحانیون فرصت طلب که همواره از حکومت هند بریتانوی جیره میگرفتند علیه شاه مردم را تحریک نمودند. شاه بدون جنگ و خونریزی تخت و تاج را رها کرد.


امیرحبیب الله مشهور به کلکانی تخت و تاج را تصاحب نمود. نادرخان و برادران از طریق هند بریتانوی وارد پکتیا گشته قبایل پشتون را تحت نام برگشتاندن تخت وتاج به وارث اصلی آن شاه امان الله ، علیه حبیب الله تحریک نمودند. حبیب الله نمیخواست که جنگ کند، او میخواست که بدون جنگ و خونریزی تخت و تاج را تسلیم نادرخان کند، در صورتیکه به وی و طرفدارانش صدمه ای نرسد. نادرخان بر قرآن مهر نهاد و سوگند خورد که جان وی و طرفدارانش درامان خواهد بود. حبیب الله نیز به سوگند نادرخان اعتماد نموده دست از سلطنت کشید. نادرخان همراه با قبایل جنوبی وارد کابل شده حبیب الله و طرفدارانش را از دم تیغ کشید و بدین طریق حکومت رعب و شتم را بنا کرد. چندین هزار نفر قبایلی که بیشترشان را مردان آنسوی مرز (هند بریتانوی) تشکیل میداند نادرخان و برادران را در به قدرت رسیدن همکاری نموده بودند، در مقابل خواهان پاداش بودند. نادرخان تمام دارایی بانک را بین ایشان تقسیم کرد ، اقوام تشنه ای تاراج و غارت ، دار و ندار شهر را مانند گرگان بیابانی تاراج نموده با خود به آنسوی مرز انتقال داده و عده ای دیگر هم پستهای مهمی دولتی را تصاحب کرده ملکیتهای مردم را نیز بزور تفنگ از آن خویش ساختند. نادرخان و برادران اندکترین مخالفت را نسبت به خود و حکومت خویش توسط ژاندارمرهای خویش در نطفه خنثی ساختند، هزاران انسان را به طرفداری از امان الله و یا به جرم وطندوستی و آزادیخواهی رهسپار زندانهای مخوف و سیاه چالها نموده که بیشترینشان در آن سیاه چالها جان سپردند. آخرالامر نادرخان در سال 1312خ/1933م در اثنای توزیع جوایز در یک مدرسه توسط جوانی بنام عبدالخالق به ضرب گلوله کشته شد. برادران نادر زمیننه ای بقدرت رسیدن برادرزادة خویش محمدظاهر را مساعد ساخته و هیچکدامشان ادعای تخت و تاج را نکردند، چه که آنها بخوبی میدانستند، که نفاقهای خانوادگی زمینه ای نابودی ایشان را بیشتر مساعد خواهد کرد، چون ایشان در بین مردم دارای اعتبار و حیثیتی چندانی نبودند، ایشان را مردم غاصب تخت و تاج میدانستند. از همان روزهای نخست ایشان بنا حکومت خویش را بر غدر و مکر نهاده بودند .  محمدظاهر پسر ارشد محمدنادر پادشاه مقتول به سال 1332 خورشیدی/1914 میلادی بدنیا آمد، و هنگامیکه بجای پدرش نشست فقط 19 سال داشت. محمدظاهر ده سال داشت که به فرانسه اعزام شد، وی الی شانزده سالگی در اروپا بسر برد، معلوم نیست که وی در آنجا در کجا تخصیل کرده است، بعد از شانزده سالگی به افغانستان باز گشت و شامل مدرسه نظامی کابل شد. محمدظاهر وقتیکه بجای پدر نشست کودکی بیش نبود ولیکاکاهايش قدرت را در دست گرفته مملکت را بزور سرنیزه و رعب و شتم اداره نمودند.  همچنان درگذشته تطبیق سیاست انجام مهاجرت‌های اجباری برخی از گروه‌های قومی و ملیتی در افغانستان بدون درنظرداشت علاقمندی و تمایل ایشان، بیانگر نگرانی رژیم حاکم وقت بخاطر تقویت، تداوم و تأمین قدرت شان بوده است. در زمان صدارت نامبرده ریاست ناقلین در چارچوب وزارت داخله ایجاد شد که محمد گل مومند بسمت وزیر داخله ایفای وظیفه می‌‌نمود. ریاست مذکور وظیفه و تطبیق اسکان قبایل آنطرف سرحد آزاد جنوب را در نواحی سمت شمال بعهده داشت. نامبرده برای تشویق هرچه بیشتر ناقلین زمین‌های درجه اول نزدیک سرآب را برای آنها توزیع میکرد.همچنان در گذشته مالیات گزافی و کمرشکن و غیر عادلانه بنام «مالیهً خس بری» بالای زمینداران محلی سمت شمال توسط حکومت وقت توأم با انتقال ناقلین پشتون در آن مناطق تحمیل می‌‌شد که از عهدهً پرداخت آن برآمده نمی‌توانستند، و ناگزیر جایداد و اراضی خود را به قیمت ارزان فروخته و از حق ملکیت خود محروم ساخته شده و مجبور ساخته می‌‌شدند تا محلات آبایی و اصلی خود را ترک کرده و در دامنهً کوههای خشک و لم یزرع مسکن گزین شوند.

خط ديورند وسيا ست هاي نو

طالبان چندين جناح بودند. يک جناح، ملا عمر و طالبان نزديک به وي بودند که سر سخت ترين جناح بنياد گراي طالبان محسوب مي شدند. جناح ديگر ملا رباني و اطرافيانش بود که نسبت به جناح ملا عمر کم و بيش به اصطلاح معتدل بودند. ملا رباني بعد از تصرف کابل توسط طالبان بحيث کفيل صدر اعظم حکومت طالبان تعيين گرديد. يک جناح ديگر گروپ " خدام الفرقان " که شامل ملا هاي نسبتا مسن تر  و نزديک به ملا رباني ،اينها جناح هاي اصلي طالبان بودند که شامل ملا ها و طلاب مدارس ديني مي شدند. علاوتا طرفداران ظاهر شاه ( شامل کرزي و پدرش )، خلقي هاي گروپ شهنواز تني که عليه نجيب د ست به کودتاي ناکام زد و حزب افغان ملت نيز از طالبان حمايت سياسي و نظامي مي کردند. بعد از آنکه کابل توسط طالبان تصرف گرديد، آنها عليه ظاهر شاه موضعگيري کردند و بر علاوه مدت زمان اندکي بعد از آن اعلام امارت اسلامي و ملا عمر را امير المومنين خواندند. اين حرکت هاي طالبان تقريبا همزمان با نزديک شدن علني آنها به اسامه بن لادن و القاعده صورت گرفت. در وضعيت جديد از يکجانب جناح  ظاهر شاه يعني خاندان سلطنتي سابق و بروکرات ها و خوانين پشتون هوادار شان از طالبان فاصله گرفت و از جانب ديگر کم کم امريکائي ها ازطالبان دور شدند. از آن پس بود که پدر کرزي توسط طلبان ترور شد. پس از حادثه يازده سپتامبر سال 2001  خلقي ها، افغان ملتي ها، گروپ خدام الفرقان و حتي تا حدي طرفداران ملا رباني از ملا عمر فاصله گرفتند. با از ميان رفتن امارت طالبان، در واقع بخش کوچکي از طالبان که عمدتا افراد جناح ملا عمر را در بر مي گيرد، مخالفت عليه امريکا و رژيم جديد را ادامه دادند. ولي سائر جناح ها تماما به درجات مختلف در رژيم جديد ادغام شدند. تنها گروپ " خدام الفرقان " بيرون از رژيم باقي مانده بود که آنهم با وساطت حلقاتي از پاکستاني ها از مدت ها قبل به اين طرف با حکومت کرزي مصروف مذاکره است. از لحاظ نظامي نيز بخش کوچکي از نيروهاي طالبان بر سر قدرت سابق، به جنگ ادامه داده اند. بخش مهمي از نيروهاي آنها در جريان حملات نيروهاي امريکائي نابود شدند. بخش ديگر بعد از شکست پراگنده گشته و مضمحل شدند. يک بخش از آن نيروها به حکومت پيوستند و در ترکيب قوت هاي نظامي مربوط به جناح کرزي سهم گرفتند. به اين ترتيب طالبان امروزي هم از لحاظ نظامي و هم از لحاظ سياسي بخش کوچکي از طالبان سابق را تشکيل مي دهند.                                                                      

آمريكا كه درمحدود كردن نيروهاي افراط گراي آسياي مركزي و جنوبي مانند طالبان و القاعده با مشكل جدي روبه رو شده است، سياست جديدي را در پيش گرفته كه بازنده بزرگ آن كسي نيست جز پاكستان، متحد اصلي واشنگتن در «جنگ با تروريسم». گزارش هاي از ايالت سرحد شمالي پاكستان و ايالت بلوچستان حاكي از احياي مجدد جنبش قومي پشتون ها و فعاليت آنها روي منطقه حساس «خط د يورند» است؛ منطقه مرزي بين افغانستان و پاكستان كه به طور مرتب شاهد عمليا ت نظامي پاكستان به منظور زهر چشم گرفتن از قبايل مخالف حكومت مركزي است. در انتخابات اخير در ايالت سرحد پاكستان، ائتلا في از شش حزب بنيادگراي حامي طالبان و بن لادن تحت عنوان «متحده مجلس عمل»، بخشي از ائتلاف حاكم بلوچستان به قدرت رسيدند. بسياري از حكام فعلي افغانستان بر اين باورند كه توافق بين « شاه عبدالرحمن خان» و «سرهنري مور تيمور» انگليسي در سال 1893 درتعيين خط ديورند به عنوان خط مرزي دو كشور اعتباري صد ساله داشته و در سال 1993 منقضي شده است. حالا افغان ها از آمريكا مي خواهند كه مذاكرات جديدي درباره خطوط مرزي ترتيب دهد. حتي برخي مقامات صحبت از نقشه جديدي مي كنند كه در آن شهرهاي مهم پاكستان مثل پشاور و كويته جزو خاك افغانستان محسوب شوند. مقامات پاكستان هم اخيرا از ملاقات هايي بين حامد كرزي و «خان عبدالو لي خان» رهبر پشتون ها مطلع و باعث نگراني آنها شده است. به خصوص اينكه فهميده اند اين مذاكرات با ترغيب آمريكايي ها صورت گرفته است. حزب عوام ملي به رهبري عبدالولي خان كه به صورت سنتي حزبي مخالف دولت است، در انتخابات اخير از دور خارج شد. پدرش «عبدالغفارخان» كه از مخالفان استقلال پاكستان از هند در سال 1947 بود به خاطر همكاري و روابط نزديكش با مهاتما گاندي به عنوان «گاندي سرحدي» لقب گرفته بود. و لي خان مانند پدرش روابط نزديكي با هند و افغانستان دارد. او دهه هشتاد، مفهوم جديدي به عنوان «پشتونستان» خلق كرد و قوم پشتون ساكن پاكستان را به «انقلاب » دعوت كرد، وي از آنها خواست تا براي ساختن يك سرزمين پشتون متحد از دو بخش پشتون نشين افغانستان و پاكستان از آ نها كمك بگيرند. ملاقات اخير و لي خان و حامدكرزي كه برخلاف روند مذاكرات و سمينارهاي برنامه ريزي شده در ايالات سرحد و بلوچستان انجام شد، بحث داغ «پشتونستان» را داغ تر از هميشه كرد؛ موضوعي كه به وضوح مورد حمايت آمريكا هم هست. هيأت هاي نمايندگي افغان هاي مقيم آمريكا و اروپا نيز از پشاور و كويته، مناطق كليدي مرز ديورند، ديدار و از اتحاد پشتون ها و احقاق حقوق آنان حمايت كردند. آنها گفتند كه مرز ديورند نه تنها بر تاريخ پشتون ها كه بر شرايط اجتماعي و اقتصادي آنها نيز تاثير منفي گذاشته است. به نظر مي آيد دوباره موجي در حمايت از پشتون ها در حال شكل گرفتن است. براي اولين بار در تاريخ پاكستان با احزاب دست راستي پاكستان مثل حزب «نواز» جمعيت مسلمانان پاكستان متحد شدند تا نشان دهند كه مسئله به وجود آمدن سرزمين پشتون ها ريشه بومي در دو كشور ندارد و همواره توطئه خارجي ها بوده است. اما حالا با مداخله نظامي پاكستان در آن منطقه و سكوت مطلق «متحده مجلس عمل»، نيروهاي ملي گرا تلاش هايشان را براي به وجود آوردن يك منطقه پشتون نشين از كابل تا پشاور و كويته دو چندان كرده اند. موضوعات حساس و تحريك آميزي مانند پشتونستان و توسعه بلوچستان حربه مناسبي براي شكست قدرت نظام هاي موجود در افغانستان و پاكستان است. احياي جنبش پشتون گرايي مي تواند باعث تحرك و ايجاد جنبش بين تاجيك ها و ازبك هاي شمال و در نهايت مبارزات فراوان براي تجزيه كشور شود. حتي مي تواند جنبش هايي براي كشمير «بزرگتر» و يا پنجاب بزرگتر به راه بيندازد. البته اينها همه عواقب بلندمدت ماجراست.نتيجه فوري و مهم مطرح شدن موضوع پشتونستان بي ثباتي در پاكستان، ايران و افغانستان است، افغانستاني كه در عين مواجهه با اغتشاش و بي نظمي تمام سعي خود را مي كند تا به كمك آمريكا نفوذش را در منطقه گسترش دهد.  

در افغا نستان امروز، بسياري از مشهورترين چهره هاي افراطي دوره حاکميت بنيادگرايان بر آن کشور، با استفا ده از زمينه هاي قومي- محلي و با رضايت ضمني آمريکايي ها، در حال بازگشت به عرصه هاي مديريت سياسي در کشور هستند . در اين مورد مي توان مثال هاي متعددي را ذکر کرد. مثلاً : "عبدالرسول سياف" از جنگسالاران بنيادگرا اکنون جزو مشاوران رئيس جمهور است؛ يا "ملا متوکل" وزير امور خارجه و "ملا قلم الدين " وزير امر به معروف و نهي از منکر طالبان [ که زنان هنوز خاطرات شلاق هاي مأمورانش را به تلخي در ياد دارند] ملا عبدالسلام راکتي عضوپارلمان و اين در حالي است که از سوي ديگر، " نهادهاي" محافظه کار نيز در در حال توسعه مستمر قدرت ونفو ذ خود هستند و از اين طريق، در نقش بنيان هاي مدافعه انديشه هاي بنيادگرايانه، به ايفاي نقش موثر در عرصه اداره کشور مي پردازند. يکي از شاخص ترين نمونه هاي اين نهادهاي محافظه کار، " شوراي علما"  ومسوولين درجه اول ستره محکمه است که مخالف سرسخت ايده هاي نوگرايانه در به حساب مي آيد. نتيجه حغظ و تداوم قدرت بنيادگرايان در ، به طور طبيعي در سطح جامعه نیز تأثيرات مستقيم خود را بر جاي گذاشته است. به عنوان نمونه، حتي در بازديد از شهر هاي  مهم افغانستان چون  :کندهار، هرات ، ننگرهار، بلخ ... ، آنچه در همان ابتدا جلب نظر مي کند، ملبس بودن تمام زنان به پوشش اجباري زمان طالبان است که ظاهراً، هيچ گونه زمينه اجتماعي براي تغيير يا تعديل آن وجود ندارد. مشاهده چنين شواهدي، سوالي ابتدايي را در ذهن تداعي مي کند: اين که چگونه در شرايطي که بهانه حمله به افغانستان، حادثه ۱۱ سپتامبر و مهار بنيادگرايان مذهبي بود، اکنون دوباره مدافعه همان انديشه، با رضايت آمريکايي ها، در حال توسعه قدرت خود هستند؟ نظر مي رسد پاسخ اين سوال را بايد در تمايل ايالات متحده به حفظ قدرت در افغا نستان توسط "پشتون ها" - به هر روش ممکن - جستجو کرد. اهميت اين فرآيند براي آمريکايي ها، ظاهراً در حدي است که آنان را به مدارا با افراطي ترين چهره هاي بنيادگراي پشتون [از عبدالرسول سياٿ و اعضاي شوراي علما گرفته تا چهره هايي از طالبان که حاضر به همکاري با دولت جديد شده اند] متقاعد کرده است. اين رويکرد آمريکا نيز، البته به شدت توسط دولت پاکستان - متحد قديمي طالبان و پشتون هاي افراطي همراهي مي شود. علت اصلي سياست استراتژيک جديد ايالات متحده در حمايت از سلطه پشتون ها- ولو به قيمت ميدان گرفتن مجدد بنيادگرايان افراطي - چيزي جز نگراني آمريکايي ها از جانب مرزهاي غربي افغا نستان نيست. بدين ترتيب در افغا نستان امروز، نيروهاي هوادار تحولات مدرن [چون NGOها، روشنفکران، فعالان حقوق زنان و غيره] که به تدريج در مقابل بنيادگرايان به عقب رانده مي شوند، در حال پرداختن بهايي سنگين هستند که انگيزه اصلي آن، سياست هاي آمريکا در افغانستان است.

در طول حیات تاریخی افغانستان، پشتون ها به ندرت تا این اندازه پراکنده بوده اند. آنها در حال حاضر طیف وسیعی از چپگرایان، میانه روها، سلطنت طلب ها، ملی گراها (در مفوم پشتونیز) و افراطی ترین اسلام گراها را تشکیل می دهند. این پراکندگی اکنون به بهای از دست رفتن اقتدار تاریخی و یکجانبه شان تمام شده است. فعلاً آنان شدیداً در تلاشند با تمرکز نیروهای شان در یک فاز، به نقش سنتی شان بازگردند.

منابع :

 -مشعل

 -نشريه آسيا تايمز

 - نشريه حقيقت

-همشهري.

 

 

 

 


June 18th, 2006


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسایل تاریخی